قدر هر لحظه از زندگی را در زمان خود بدان نه زمانی که خاطره ای بیش نیستند.....

خوش آمد گویی

 

 



:: برچسب‌ها: خوش آمد گویی,
نويسنده : یاسمن و فاطمه


dostaye golam b webe zir moraje e konid o ag emkanesh bod cm bzarid MCcccccc

http://khalij-fars.blogfa.com/


نويسنده : یاسمن و فاطمه


خخخ

از حموم اومدم بیرون... اومدم برقو خاموش کنم برق گرفتتم...
واسه مادر بزرگم تعریف کردم... یه دقیقه فکر کرد بعد میگه:
برقم برقای قدیم... میگرفت درجا طرفو خشک میکرد...!!!...............
یعنی محبت میچکه ازشون!

.

.

یادش بخیر یه زمانی اسمِ تابستون میومد یاده گیلاسو هندونه و... اینا میوفتادم...
الان ساپورت همه چیو عوض کرده

.

.

واییییییی ، ترکیب رنگ قرمز و زرد چقدر قشنگ میشه !
تحلیل دخترها از بازی بایرن مونیخ و دورتموند

•.¸¸.•´´¯`•• .¸¸.•´¯`•.•●•۰• ••.•´¯`•.•• ••.•´¯`•.•• 

 


نويسنده : یاسمن و فاطمه


هه هه هه

به یکی می گن چه برنامه تلویزیونی رودوست داری؟می گه پیام بازرگانی

می پرسن چرا؟میگه:چون بینش سریال پخش میشه

.

.

.

اگه همه ی گل های خوش بوی دنیاروپات بریزم کمه

.

.

آخه پاهات خیلی بوی گندمی ده

.

.

.

موردداشتیم پسره تاروزعروسیش دست به ابروهاش نزده


نويسنده : یاسمن و فاطمه


.....
بر روی دریچه ی قلبم نوشتم ورود

عشق آمد وگفت من بی سوادم.

 

35285460614718559775.jpg


نويسنده : یاسمن و فاطمه


(/)

اگه گفتی این چیه؟

.
.
.
.
.
.
نمی‌خوام کلاس بذارما ولی پوست پستۀ دیشبه که خوردم!


نويسنده : یاسمن و فاطمه


خخخ
ﺩﯾﺸﺐ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍﺯ ﻭﻧﯿﺎﺯ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ، ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﺟﻮﻥ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺪ ﻣﯿﺎﺭﻡ؟؟
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻧﺪﺍ ﺁﻣﺪ :
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه ندا اومد کلی تا صبح با ندا خوش گذشتhttp://www.freesmile.ir/smiles/36912_adsasd.gif


نويسنده : یاسمن و فاطمه


طنز
لباسشویی ساخت وطن ما دیگه کارش از تغییر رنگ لباس گذشته

.
.
.
.
.
.
دیروز تی شرت نایک انداختم توش...
مارک برادران عباس زاده تحویل گرفتم


نويسنده : یاسمن و فاطمه


کنکور
مورد داشتیم به طرف میگن رتبه ی کنکورت چنده؟

میگ نمیدونم اما فقط عدد هاشو زدم یه شارژ 5 تومنی شد.......


نويسنده : یاسمن و فاطمه


....
بنظر من آدم باید کنار تخت خوابش یه صندلی بذاره
که هروقت از خواب بلند شد روی اون بشینه و استراحت کنه


نويسنده : یاسمن و فاطمه


پچ پچ با بچه ها
مخصوص مادر ها عزیز
ﭘﺴﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﻓﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﻪ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻧﯿﺎﯾﺪ . 
ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺴﯿﺎﺭی ﻓﮑﺮ ﭘﯿﺶ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﮔﻔﺖ : 
ﺩﺭ ﺳﻦ ﯾﮏ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﭘﺪﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺮﺍ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﺮﺝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺧﺖ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﺸﺴﺖ . ﺣﺎﻻ ﺩﺧﺘﺮی ﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺷﺮﻁ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﯾﻦ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺍ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺯﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺗﺎﻥ ﭼه ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟ 
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﺑﺮﻭ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﺭ، ﻓﺮﺩﺍ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ ﻭ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﯽ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺷﺴﺖ ﺯﯾﺮﺍ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﺮﮎ ﺷﺪﻩ ﻭﺗﻤﺎﻣﺎ ﺗﺎﻭﻝ ﺯﺩﻩ ﻭ ﺗﺮﮎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﻩ ﻣﯿﻔﺘﺎﺩ. 
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﯼ ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯﻡ ﻧﻤﯿﻔﺮﻭﺷﻢ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻣﻦ ﺗﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩ
""""کسی را که ﺩﯾﺮﻭﺯﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮﺷﻤﺎ ﻓﺪﺍﮐﺮﺩ ، ﺑﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻣﺮﻭﺯﺧﻮﯾﺶ ﻧﻔﺮﻭﺷﯿﺪ""""

 

 


:: برچسب‌ها: مادر عزیز, محبت مادرو فرزند, عشق و محبت مادرانه,
نويسنده : یاسمن و فاطمه


لبیک یامحمد (ص)

   لبیک یا محمد پیامبر

زیبایی ها اشک هایم رو گونه هایم سرازیر شد از عاملان هاتک آن ها با خود می پندارند از ارزش تو کاسته ان اما جاهلان همیشه این گون اند عظمت تو نه تنها کاهش یافتنی نیست بلکه  روز به روز و با این گونه اعمال بیشتر میشود ببین با آن ها چه کرده ای که چه قدر بزرگی که بعد از 1400 سال تو را عامل شکست و پیروزی ما می دانند و این گونه کینه های خود را بیان میکنند.



:: برچسب‌ها: محمد(ص), هتک حرمت به پیامبر اسلام, ,
نويسنده : یاسمن و فاطمه


چه زود از میان ما رفتی...

تختی ک امروز صبح خالی شد...

و قلبی که دیگر روی تکرار نیست...

و هوادارانی که دیگر نمیتوانند نگرانت شوند...

و صدایی که تا ابد جاودانه می ماند...

خداحافظ مرتضی...


نويسنده : یاسمن و فاطمه


امیرعلی نبویان

  

   


نويسنده : یاسمن و فاطمه


دخترا ایران زمین
تورو خدا دخترایه ایرون رمین رو نگا خاک تو سرشون با ای عقشاشون البنه ....ناراحت نشیدا از رو محبت گفتم

                                                      


نويسنده : یاسمن و فاطمه


دنیاOoO

کاش دنیا یک بار هم که شده

بازیش را به ما میباخت...

مگر چه لذتی دارد این برد های تکراری برایش؟؟؟...

 

 


نويسنده : یاسمن و فاطمه


کیا دوسش دارن؟؟؟


نويسنده : یاسمن و فاطمه


no title


نويسنده : یاسمن و فاطمه


نگاه....

نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد

نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق خواندم

نگاهم کرد دل به دل او بستم

نگاهم کرد...

.

.

.

.

.

.

اما بعد ها فهمیدم فقط نگاهم میکرد...


نويسنده : یاسمن و فاطمه


دنیا زیبا
 زندگی کنید برای رویاهایی که منتظر حقیقی شدن به دست شما هستند.
 
شما فرصتی برای بودن دارید. پس ساکت ننشینید.
 
بگذارید همه بدانند که شما با تمام توانایی ها و کاستی ها شاهکار زندگی خودتانید.
 
کافی است لحظات گذشته را رها کرده و برای ثانیه های آینده زندگی کنید.
 
چون رویاهایتان آنجاست و شما فقط و فقط یکبار فرصت زندگی کردن دارید .


:: برچسب‌ها: دنیا زیبا من, همیشه بخند, ,
نويسنده : یاسمن و فاطمه


اینترنت

اگ ی روز اینترنت ملی شه یا ی اتفاقی بیوفنه ک نشه بیای نت

.

.

.

.

.

.

.

.

ی بلندگو میخرم و ی وانتم کرایه میکنمراه میوفتم تو کوچه و خیابون پست هامو واستون میخونم...

فک کردین ولتون میکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟



:: برچسب‌ها: اینترنت, پست, لایک کردن, ,
نويسنده : یاسمن و فاطمه


...

احتیاج به مستی نیست...

یک استکان چای هم دیوانه ام میکند...

وقتی میزبان تو باشی...


نويسنده : یاسمن و فاطمه


مببااارک

خدا لبخند زد دختر آفریده شد لبخنده خدا روزت مبارک

 

 

روز دوستا ی گلم مبارک از همینجا می بوسمتو ن دختر خانم هابوسه



:: برچسب‌ها: لبخنده خدا, روز دختر,
نويسنده : یاسمن و فاطمه


ایرانی هایه عزیز
روزی یک آرایشگر در آمریکا نذر کرد اگر بچه دار شود يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه دار شد! روز اول يك شيريني فروش وارد مغازه شد. پس از پايان كار، هنگامي كه قناد خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك جعبه بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر از طرف قناد دم در بود. روز دوم يك گل فروش به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست حساب كند، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود! روز سوم يك مهندس ايراني به او مراجعه كرد. در پايان آرايشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد...حدس بزنيد فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، با چه نظره اي روبرو شد؟
فكركنيد. شما هم يك ايراني هستيد.
.
.
.
چهل تا ايراني، همه سوار بر آخرين مدل ماشين، دم در سلماني صف كشيده بودند و غر مي زدند كه پس اين مردك چرا مغازه اش را باز نمي كند


:: برچسب‌ها: ایرانیها, نذر, آرایشگر,
نويسنده : یاسمن و فاطمه


غم وشادی
داستان غم و شادی...
در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است.
 او گفت:غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار
و شادی هایت را درون جعبه طلایی.
به حرف خدا گوش کردم.
شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها گذاشتم.
جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد
و جعبه سیاه روز به روز سبک تر. 
 
از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم
تا علت را دریابم.دیدم که ته جعبه سوراخ است
و غصه هایم از آن بیرون می ریزد.
سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم:
در شگفتم که غصه های من کجا هستند؟
خدا با لبخندی دلنشین گفت:
ای بنده من!همه آنها نزد من٬ اینجا هستند. 
 
پرسیدم پروردگارا!چرا این جعبه ها را به من دادی؟
چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود ؟
گفت:ای بنده من!
جعبه طلایی را به تو دادم تا نعمت های خود را بشماری
و جعبه سیاه را برای اینکه غم هایت را دور بریزی...


:: برچسب‌ها: غم وشادی, ,
نويسنده : یاسمن و فاطمه


فقط بگین


نويسنده : یاسمن و فاطمه


تنهایی...

به عشق گفتم : تا تو رو دارم تنها نیستم ...

.

.

منو تنها گذاشت و رفت...

.

.

به احساس گفتم : تا تو رو دارم تنها نیستم ...

.

.

منو تنها گذاشت و رفت...

.

.

به وفا گفتم : تا تو رو دارم تنها نیستم ...

.

.

منو تنها گذاشت و رفت...

.

.

ولی وقتی به تنهایی گفتم تا رو دارم تنها نیستم ...

.

.

موند و همدم و مونسم شد...

          


نويسنده : یاسمن و فاطمه


سرسره

میدونی فلسفه اختراع سرسره برای بچه ها چیه؟؟؟

میخوان از همون بچگی به آدم یاد بدن که صعود چقدر سخت و سقوط چقدر آسونه...


نويسنده : یاسمن و فاطمه


ماه و زیبایی

نابینا گفت : دوستت دارم...

ماه گفت : تو که منو نمیبینی پس چطوری دوسم داری؟؟؟

نابینا گفت : اگه میدیدمت عاشق زیباییت میشدم اما حالا که نمیبینمت عاشق خودتم...


نويسنده : یاسمن و فاطمه


قطره اشک...

دیشب توفکرت بودم که یه قطره اشک از چشام جاری شد...از اشک پرسیدم چرا اومدی؟؟؟گفت آخه تو چشمات کسی هست که دیگ اونجا جای من نیست...


نويسنده : یاسمن و فاطمه


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد